🔸طلبهی شهیدی بخاطر جبهه نرفتن بیمار شد
#متن_خاطره|مادرش میگه: پسر دیگهمون ابوالفضل مجروح شده و توی بیمارستان بستری بود. منم برا رسیدگی به ایشون توی بیمارستان بودم. یه روز که برگشتم خونه، دیدم علیاصغر نیست. وقتی پرسوجو کردم فهمیدم رفته جبهه. خیلی تعجب داشت برام، چون اصلا سنّ ایشون به جبهه نمیخورد. بعداً فهمیدم شناسنامهش رو دستکاری کرده و اینجوری اعزامش کردند…
باباش هم تعریف میکنه: دوسال توی جبهه دوشادوش رزمندهها جنگید تا اینکه موج انفجار ایشون رو گرفت و مجبور شد یه مدت از جبهه دور بمونه. اما برا برگشتن به جبهه بیقرار بود و آروم نمیگرفت. یه روز دیدم رنگ چهرهش مثل کرباس سفید شده. بهش گفتم: باباجون! چرا اینجوری شدی؟ میخوای ببرمت دکتر؟ اما علی اصغر گفت: مریضی من بخاطر دوری از رفقای رزمندهمه. دکتر من فقط خداست و رسیدم به جهاد در جبهه…
👤خاطرهای از زندگی طلبه شهید علیاصغر کلاهی
📚منبع: کتاب عمامههای خاکی؛ صفحات ۱۵۴ و ۱۵۵
فرم در حال بارگذاری ...





